نویسنده: تام باتامور
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان

 

Social Differentiation
این مفهوم به معنای به رسمیت شناختن تفاوت‌های میان گروه‌ها یا مقوله‌های خاصی از افراد، و تثبیت آن تفاوت‌ها به مثابه واقعیت‌های اجتماعی است. همه‌ی ویژگی‌های فردی به این شیوه قابل تشخیص نیستند، اما بسیاری از ویژگی‌ها، در جوامع مختلف به شیوه‌های گوناگون و با شدت و تأکید متفاوت، قابل تشخیص است و گاهی در قانون به صورت مدون درآمده است. از جمله‌ی مهم‌ترین انواع تمایزیابی‌ها می‌توان به تمایز میان دو جنس (که در اصطلاحات اجتماعی به آن تفاوت‌های جنسیتی می‌گویند)، میان گروه‌های سنی (که خصوصاً در جوامع ابتدایی قبیله‌ای اهمیت دارد)، میان گروه‌های قومی و زبانی، میان مقوله‌های شغلی، و میان گروه‌های منزلتی و طبقه‌ها اشاره کرد. در مقیاس جهانی، و در طول تاریخ، تمایزهای میان گروه‌های قبیله‌ای، اجتماعات سیاسی جداگانه، امپراتوری‌ها و دولت - ملت‌های مدرن، و همچنین بین مؤمنان ادیان بزرگ جهانی یا فرقه‌های کوچک‌تر پرشماری که از بطن آن‌ها برخاسته‌اند، نیروی پرقدرتی برای به‌هم‌پیوستن گروه‌های انسانی و در عین حال تفکیک و جدایی آن‌ها از یکدیگر بوده است و به وفور آن‌ها را به ستیز و کشمکش با دیگران واداشته است.
هرچند که تمایز اجتماعی در جوامع خاص یا در انواع جامعه از دیرباز موضوع بحث یا موعظه‌ی فیلسوفان، روحانیان ادیان (برای مثال، در توجیهی که از ریشه‌های نظام کاست هندویی یا رسته‌های فئودالی می‌شد) و متفکران سیاسی بوده است، مطالعه‌ی نظام‌مند آن از اواخر قرن هجدهم و خصوصاً در قرن نوزدهم آغاز شد، وقتی که این تمایزها را به صورت فزاینده‌ای به توسعه‌ی اقتصادی و تخصصی شدن مشاغل ربط می‌دادند. بر همین مبنا، آدام اسمیت نه فقط درباره‌ی پیامدهای اقتصادی تقسیم کار رو به رشد بحث می‌کرد بلکه درباره‌ی آثار و نتایج آن در رقم زدن ویژگی‌ها و سبک زندگی‌های افراد نیز سخن می‌گفت؛ پس از او هربرت اسپنسر نیز تقسیم کار را عنصر اساسی تمایزیابی اجتماعی قلمداد کرد و تکوین و رشد آن را در تخصصی شدن نقش‌ها در همه‌ی حوزه‌های زندگی اجتماعی جست‌وجو کرد. به همین سیاق، کارل مارکس نیز نظریه‌ی طبقات خود را بر پایه‌ی تحلیل تقسیم کار در شیوه‌های تولید مختلف بنا ساخت و میان تقسیم کار اجتماعی براساس مالکیت یا عدم مالکیت وسایل تولید، و تقسیم کار فنی در فرایند تولید فرق گذاشت (ــ مارکسیسم). امیل دورکم نیز از جهت دیگری بر اهمیت تقسیم کار به مثابه منبع و سرچشمه‌ی فردگرایی که مختص به جوامع مدرن است، انگشت تأکید گذاشت (Durkheim, 1893).
شک نیست که نوع نظام اقتصادی و تقسیم کار عوامل مهمی در ایجاد تمایزیابی اجتماعی در جوامع هستند، و در موارد بسیاری موجب تمایز بین جوامع نیز می‌شوند (مثلاً می‌توان به رابطه‌ی کنونی کشورهای پیشرفته‌ی صنعتی و جهان سوم اشاره کرد)، اما غالباً پذیرفته شده است که این دو عامل تنها عوامل تمایزیابی اجتماعی نیست. نویسنده‌ای که به واضح‌ترین صورت پیچیدگی تمایزیابی اجتماعی در جوامع مدرن را معلوم کرد،‌ گئورگ زیمل بود. او در مجموعه مقاله‌هایی به نام درباره‌ی تمایز اجتماعی (Simmel, 1890) و در سایر کارهای خود، به تنوع عظیم عواملی توجه کرد که در رشد فردگرایی و تنوع یافتن گروه‌های اجتماعی در کشورهای اروپای غربی در طول قرن نوزدهم سهم داشته‌اند: رشد و توسعه‌ی سریع اقتصاد پولی، رشد شهرها،‌ تحرک افراد و پیدایش منافع اجتماعی و فرهنگی جدید. علی‌الخصوص، زندگی شهری انگیزه و محرک نگرش‌های فرهنگی و فکری رقیب گوناگونی را به وجود آورد که از دل آن‌ها می‌تواند انواع تازه‌ی تمایزها پیدا شود، در حالی که افزایش تعداد انواع و اقسام انجمن‌ها و «محافل اجتماعی» به افراد اجازه می‌دهد ابعاد خاصی از منش و مقاصد خود را پرورش دهند.
در قرن بیستم همین فرایندها ادامه یافته است، در حالی‌که تا حدی از گرایش‌های مخالفی که محصول پیدایش جامعه‌ی توده‌ای بوده، تأثیر پذیرفته است. در عین حال دو نوع تمایزیابی اجتماعی دیگر - جنسیت و نژاد یا ملیت و قومیت - جایگاه بسیار مهم‌تری در تفکر اجتماعی یافته است. در همه‌ی جوامع بشری با زنان و مردان به صورت متفاوتی رفتار می‌شود (که معمولاً نابرابر نیز هست) و بسیاری از دانشمندان اجتماعی قرن نوزدهم (از جمله مارکس و اسپنسر) معتقد بودند که تقسیم کار اقتصادی از تقسیم وظایف بین دو جنس آغاز شده که سرچشمه‌ی بسیاری از تفاوت‌های اجتماعی و فرهنگی بعدی بوده است؛ از جمله سلطه‌ی مردان بر حیات سیاسی. در جوامع صنعتی نوین در قرن نوزدهم، زنان باز هم از بسیاری از حقوق اساسی اجتماعی و سیاسی محروم بودند و اگرچه این حقوق کم‌کم در اکثر جوامع مدرن استیفا شده است، انواع گوناگونی از تمایزهای پنهان و نامرئی هنوز تداوم دارد (ــ جنسیت).
تمایزیابی براساس نژاد یا خاستگاه قومی نیز از ویژگی‌های مهم جوامع مدرن است و تمایزهای مشابهی در بسیاری از جوامع پسا استعماری و چند قبیله‌ای جهان سوم ایجاد می‌شود. در کشورهای صنعتی، این تمایزها که تا حدی میراث دوره‌ی استعماری است، اما به طور اخص، در دوره‌ی پس از جنگ، نتیجه‌ی سرازیر شدن مهاجران به این کشورها است، به وفور به نابرابری‌های فاحش اقتصادی و اجتماعی و به مظاهر نژادپرستی ربط داده می‌شود. تمایزیابی براساس جنسیت یا نژاد را به تفاوت‌های زیست‌شناختی نسبت می‌دهند، اما تمایزهای اجتماعی به صورت مستقل ایجاد می‌شود و تأکید بر عوامل زیست‌شناختی همیشه به قصد تحکیم یا تقویت نابرابری‌ها است. ملیت، به معنای زبان و فرهنگ تمایز، عامل مهمی در ایجاد تمایز در دولت - ملت‌هایی است که دربرگیرنده‌ی اقلیت‌های ملی‌اند؛ در این حالت نیز، غالباً نابرابری در نحوه‌ی برخورد و رفتار دیده می‌شود، اما همین امر سرچشمه‌ی پیدایش جنبش‌های جدایی طلب نیز هست.
با توجه به مواردی که از نظر گذراندیم می‌توان گفت یکی از ویژگی‌های اصلی تمایزیابی اجتماعی ارتباط قطعی آن با قشربندی اجتماعی است. نابرابری در قدرت، ثروت و منزلت اجتماعی به صورت‌های گوناگون، از جنبه‌های بنیادی فرایند تمایزیابی است و باید آن را در ارتباط با «فردگرایی» جوامع مدرن مورد ملاحظه قرار داد. از این جهت، تحلیل تمایزیابی اجتماعی سهم شایانی در درک رابطه‌ی میان فرد و جامعه دارد. افراد، با مجموعه‌ی کیفیات شخصی خود، در موقعیت‌های خنثی و ساخت‌نیافته‌ی جامعه قرار نمی‌گیرند بلکه در گروه‌ها و مقوله‌های خاص و متمایزی پا به جهان می‌گذارند که نقش زیادی در شکل‌گیری منش و نگرش آن‌ها و نیز فرصت‌ها و دستاوردهای‌شان دارد. میزان توانایی فرد در شکل دادن به سبک زندگی شخصی و رضایت‌بخش، تا حد زیادی به نظام تمایز اجتماعی و تغییرهای آن، خصوصاً در حوزه‌ی اقتصادی، بستگی دارد؛ این نکته‌ای است که زیمل، دورکم و مارکس هر یک به طریق خود از آن سخن گفته‌اند.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم‌اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول